-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 21:10
حتی فنجان ها هم دیگر زیر بارِ پُر شدن نمی روند، از وقتی تنها شده اند. انگار این دنیا را برای جفت ها ساخته اند!
-
بی تعارف
جمعه 18 آذرماه سال 1390 01:46
تعارف چرا؟ من باخته ام... همه ی همه ی روزهایی را که فکر می کردم، آدمی اگر چیزی را از تهِ دل بخواهد بدست می آورد. امروز دانسته ام همیشه خواستن توانستن نیست! خواستن یک چیز است، و توانستن چیز دیگریست! تعارف چرا؟ ما که آینه ها را شکسته ایم ما که پرده ها را دریده ایم بگو حرف هایی را که در نقطه چین ها جا مانده اند بگو واژه...
-
این فاصله ها را بشکاف و از نو بباف...
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 20:46
تو آنقَدَر از من دوری آنقَدَر این فاصله ها را به هم دوختی حواست نیست، زمین گرد است سرم را که بر می گردانم، همین پُشتی حالا تو هِی فاصله ها را به هم بچسبان تا دورتر شوی بگو چند بارِ دیگر باید از من رد شوی تا که باور کنی در این حلقه ما بی خود از هم در پیِ راهِ فراریم...
-
از اول هم دین گریز بوده ام؟؟؟
جمعه 27 آبانماه سال 1390 20:47
من از هرکسی که کتابِ مقدس را بلند بلند داد می زند، می ترسم!
-
آبان نود
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 21:29
کفش های خسته را که جفت می کنم پای دلم برای رفتن، سست می شود باران که به شیشه سنگ می زند دلم برای نماندن، تنگ می شود در این پاییز که هوای نبودنت، سرد می شود آبان مرا، هم آغوشی سخت می شود قرار است آبان آن قدر غصه ی تو را بخورد، تا آذر از سرِ کوچه سرک بکشد... پ.ن: پاییز فصلی ست پُر خاطره، پُر حرف، پُر صدا...ولی حیف که در...
-
نمیشه زمین خورد و گریه نکرد/ به دادم برس بهترین نارفیق
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 13:50
تو سیگارو خاموش کن تا بگم چطور میشه با گریه هم دود شد چطور میشه با خنده هم زخم خورد چطور میشه با عشق نابود شد شبهایی که میترسم از فکرهام همیشه هوا خیس و بارونیه یه زن با جنونش به من یاد داد که عاشق شدن قبلِ ویرونیه تو این روزهای سیاه و مریض فقط یک کمی چای واسه من بریز "رضا یزدانی"
-
زندگی را زیادی جدی گرفته ام...!
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 23:30
اگر همه ی روزها را داریوش بگوید، شب ها را سیاوش صبح ها را آناتما، عصرها را اوانسنس باز هم وقت را تلف می کنم باز هم این پا و آن پا می کنم شاید کسی بیاید،دستم را بگیرد، مرا از این قصه بیرون بکشد و بگوید قصه را اشتباهی داخل شدی دختر جون و مرا به قصه ی دیگری ببرد... اگر همه ی روزها را سالسا برقصم، شب ها را تارانتلا اگر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 18:24
مثلِ بادبادکی در دستِ یک کودک، اسیر کاش نخ را ول کند باقی را من دانم و بادِ بی مسیر
-
هنوز نمی دانیم چگونه می شود شکست را قانع کرد؟
شنبه 14 آبانماه سال 1390 22:39
پاورچین پاورچین شب را دور میزنیم نکند خورشید بیدار شود شب دروغگوی خوبی می شود گاهی که خیال کنی زندگی هنوز خوب است که خاطره های جعلی را هنوز می شود رنگ زد که فراموش کنی غم را همیشه می شود پیدا کرد جایی درمیان جیب راست پالتویَت... ... در هر شبِ من در پایانِ تمامِ این جمله های نا تمام، نمی دانم هایم در کنار هم می رقصند،...
-
سخت است عادت ها را زمین گذاشتن ولی کنجِ خاطرمان دارد خاک می گیرد
جمعه 13 آبانماه سال 1390 19:27
نباید ناله کرد ولی ما درد داریم و درد داشتن خیلی درد دارد... چیزی شبیهِ جویده شدنِ استخوان هایمان یا نفسی که میرود ولی دیگر نمی آید... گشتن به دنبالِ سنگ های ترازوی عدالت کاریست بیهوده، بیا آرام تر سکوت کنیم... دوست داریم خیال کنیم خدایی هست که حواسش هست!
-
اسب نفس بریدە را طاقت تازیانە نیست...
جمعه 13 آبانماه سال 1390 14:36
هرچه قضاوت آنها در مورد من سخت بوده باشد، نمیدانند که من بیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام. آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم. من از خودم و از همه خواننده این مزخرفها بیزارم. "زنده بگور، صادق هدایت"
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آبانماه سال 1390 01:31
آنقدر انتظار را کشیدم تا بالاخره پاره شد و من پرت شدم به یک تاریکیِ عظیم... به یک تلخیِ بی پایان...
-
راندن در خیابان های خیس ِ نیمه شب، درد را مُسکّن می شود/نمی شود؟
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 20:30
باران می بارد... حرف هایت در چشمم زمزمه می شود... صدایش را کم می کنم. لب هایت اما، بی صدا با من سخن می گویند... پ.ن: چیزی درباره ی باران هست که من عاشقش می شوم هر لحظه! آرام است، پژواک یک تنهاییِ عمیق است... یک تنهاییِ عمیق...
-
خداحافظ
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 12:31
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظههای جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمیمانی ای مانده بی من تو را میسپارم به دلهای خسته تو را میسپارم به مینای مهتاب تو را میسپارم به دامان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 12:15
هرچی آرزوی خوبه مالِ تو؟!!!!!!!!!! پس من چی؟؟
-
گفت کسی مانده است که خواهد آمد
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 16:24
من می گویم ولی جمله ها نا تمام... جاده به آخر رسید، ولی من نرسیدم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 15:11
اگر تو بیایی حالِ من خوب می شود فاصله ها پوچ می شود اگر بیایی نارنجیِ پاییز، سبز می شود تاریخ افسانه می شود تو بیا من قول می دهم دیگر طلوعمان غروب نمی شود...
-
وقتی قهوه باشد و دودِ سیـــــــگار
جمعه 29 مهرماه سال 1390 16:14
اگر می شد دلم شاید یک کولی با گیتار می خواست، با کوچه های خلوت...خیس...تاریک... دلم شاید رزِ سفید می خواست / زیـــــــــاد / نه، شاید دلم کمی معجزه می خواست، یا جرعه ای از خورشید... دلم دل می خواست حتی!!! اما دلم بیشتر از همه گریه می خواهد، اگر گریه کردن از یادم نرفته بود...
-
به من حق بده
جمعه 29 مهرماه سال 1390 15:52
بهت گفتم عاشق نشم بهتره شنیدی ولی راهمون این نشد بهت گفتم اما یه لحظه چشات من عاشق شدم حتی غمگین نشد بهت گفتم عاشق نشم بهتره تو چشماتو بستی هوا سرد شد تو یه لحظه دل بستی و تو یه آن کنارم بمون هات برگرد شد به من حق بده از تو برگردمو با تنهایی و هق هقم سر کنم به من حق بده دیگه عاشق نشم به من حق بده بلکه باور کنم من از...
-
من خودم را به تو سپردم، تو مرا به باد!
شنبه 23 مهرماه سال 1390 14:44
بعضی چیزها از دست می روند بعضی چیزها از یاد بعضی چیزها از قلب... تو از کجا رفته ای که بهتِ مجسمه ها را به رخ می کشی؟ تو مانده ای رفیق من رفته ام از دست از یاد از... این روزهای بی طاقت، روزهای بی تو نیست! روزهای بی من است... ادامه دارد...
-
انگار کن که چهارشنبه ها شده اند چاله ای که مرا قورت میدهند!!!
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 20:54
روی نارنجیِ پاییز که راه می روی می شود که یاد روزهای برفی بیافتی یا که روزهای سبزِ بهاری چه فرقی می کند؟ می شود که دلت بلرزد از سرِ یک نگاهِ دوباره یا لبخندی نصفه نیمه چه فرقی می کند؟ می شود که به دورهای دووور خیره شد یا که نزدیک های نزدیک دیگر چه فرقی می کند، وقتی تو نباشی؟!!!
-
تو هرشب از خوابِ من رد شدی
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 21:01
اگه پای من جاده رو برنگشـــــت فراموش کن بینِ ما چی گذشت من از زندگی تو هوات خستــــم ازت خستم و باز وابستـم . . . ازین فاصله سهممو کــم نکن بهت خیره میشم نگاهم نکن "مهدی یراحی"
-
قرار است تا آخرین روزِ جهان منتظرِ دست هایت بمانم!
جمعه 8 مهرماه سال 1390 00:32
مبتلا شدم به تلخی و تنهایی ات، به نگاهِ سخت و صدای گرفته ات... اگر می دانستم سیاهی ات مسری ست، آیا باز هم در هوایت نفس می کشیدم؟؟ پ.ن: عنوان از ناتور دات کام
-
تنهایی سکوت می طلبد!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 00:44
شنیدم من صدای هق هقِ دخترکی را شنیدم که هرگز نگریست من صدای مردی را با سُرفه های خشک آن سوی دیوار شنیدم و صدای نگاهِ او روی چشم های دختری زیبا... کسی بیاید روی این صداها خط بکشد دنیای من سکوت می خواهد و بعدش یک جارو لطفا می خواهم خُرده های نگاهش را از روی سنگفرشِ دلم پاک کنم و البته! همان تصویر مبهم و نصفه نیمه کاره...
-
وقتی دستام خالی باشه، وقتی باشم عاشقِ تو!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 00:11
اگه احساسمو کُشتی اگه از یـاد منـو بُـــــردی اگه رفتــی بــــی تفاوت به غریبـه! سر سپــــردی بدون اینـــو که دل من شده جــادو به طلســـمت یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت by siavash ghomayshi
-
و تابستانی که تمام شد؟؟
جمعه 1 مهرماه سال 1390 00:31
باید از فردا ساعتم را به وقتِ پاییز کوک کنم دلتنگی ها و گریه را می گذارم همین گوشه کنار آینه، باید رفت اما بدون خاطره تنِ خسته را به جاده سپردم دلِ خسته را می سپارم به باد، هرچه بادا باد! من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو که من آن سوی...
-
من و اسپرسو تلخی به هم قرض نمی دهیم!
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 20:24
شبیه تمامِ خالی بندی های ادبی شبیه صدای بی صدای خاطره ای شبیه تمامِ شعرهای عاشقانه شبیه پایانِ فناهای عارفانه شبیه تمامِ شب هایی که نا تمام می ماند شبیه تمامِ قهوه هایی که نخورده می ماند شبیه دردی که هر روز بزرگ تر شد شبیه پاکتِ خالیِ سیگاری که مچاله شد شبیه کبریت های خیسِ نسوخته شبیه تمامیِ نفس هایی که نمونده شبیه...
-
یاسمنگولا :دی
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 20:22
دو شب پیش یکی از بچه ها زنگ زد،خوب بود کلی حرف زدیم و کلی خندیدیم با هم! از وقتی یادم میاد،از وقتی یادش میاد، هرکی هروقت ازش پرسیده چطوری؟ گفته: بد نیستم! اما پریشب که پرسیدم چطوری؟ گفت: خوبم!!!! خوبه که خوبه،خوشحالم که خوبه! دوست دارم تا وقتی یادم میمونه، تا وقتی یادش میمونه همیشه بگه خوبم !
-
تو راست می گفتی
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 20:20
-
تابستون کوتاهه
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 20:55
همیشه همین موقع هاست که شاعر میگه: "چرا میره جلو عقربه هی،متنفرم از ته دل، من از اول مهر" :دی یادش بخیر