خدایا دنیا دارد توی بدبختی خفه می شود،
اما تو خودت را ناراحت نکن؛
چون من به تنهایی تو را شکر می گویم به خاطر خلق داریوش اقبالی و فرامرز اصلانی...
پ.ن: "تو هجومِ این همه حرف
هر جوابی یه سقوطِ
تو بگو هرچی که می خوای
من که سنگرم سکوتِ"
این شب ها حتی خواب هم به مهمانی چشم هایم نمی آید
ماه نیز پشتِ پنجره ست
داخل نمی آید
گرچه تاریک است ولی
تو شمع های این جاده را روشن نکن
.
.
.
اگر این روز ها فرصتی می داد
با قاصدک می گفتم
راز ِ دوست داشتنت را...
مرسی
مرسی
مرسی
مرسی برای خوب بودنم
خدایی که کاشکی باشی ممنونم
و امشب من خوبــــــــــــــــــــــــــــم...
مثلِ پروانه ای رها در باغ
می خواهم برقصم
شاد
با لبخندی
حتی اگر آرزوهایم را آسمانِ آبی پس بزند...
When marimba rhythms start to play
Dance with me, make me sway
Like a lazy ocean hugs the shore
Hold me close, sway me more
بر تکه ابرهای سفید آسمانِ زندگیت راه می روم؛
تو اما
قول بده
گلدان ها را آب باشی و نور...
قول بده
گل هایم را فراموش نمی کنی...
نمی خواهم بدبین باشم
اما
خشک شدنِ گلدانِ لبِ پنجره بدیمن بود...
وقتی صدای تو برگِ برنده ی توست
بگو
به چه باید حکم کنم؟
که سهمِ این روزهای بی حوصله دلتنگی نباشد
که لحظه لحظه نبودنت را صبوری توانم کرد
که تیک تاکِ عقربه های ساعت را تاب بیاورم...