ما از ایناشیم :دی
به نظر تو
وقتی دخترک آرزوهای فراموش شده اش را در ذهنِ خالیِ کوچه به خاک می سپرد،
آیا حواسش بود به رنگ های پر رنگِ خاطره ها؟
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بی سو شدم
مردی فرار می کند در کوچه های باریک و تاریک
نه آنچنان که شایسته ی فرار است
نه آنچنان سریع که باید دوید.
آرام می رود
عجله ای نیست
نه برای رفتن
نه برای رسیدن
نه حتی برای فرار!
مه گرفته است -آخــ... چقدر دوست دارم روزهای مه گرفته را-
و مرد گم نمی شود
جلو نمی رود
فرو می رود
کمرنگ می شود
محو می شود!
این "د ر د" در من بادکنکی شده است، که هر روز آن را بیشتر باد می کنم. آن قدر بزرگ شده است که باید...
- ببخشید! سوزن خدمتتون هست؟؟
اگر تمامی دنیا بسیج شوند،
تا چهره ی زیبایت را در لوحِ خیالِ من خط خطی کنند؛
تو هنوز برای من همان تک ستاره ای
که برای بوسیدنت چارپایه قرض میکنم!
هان؟
نمی شود؟
پس قول می دهم برای چیدنت پر در بیاورم بیایم به آسمان!
منتظرم بمان!
![]()
چرا به یاد نمی آورم؟ همیشه ی بودن ، با هم بودن نیست ...! گاه برای بودن باید رفت...!
بدان که خواستم همیشه در دلت باشم، رفتنم در پی بودنم بود....!دوستت....!
1 اردیبهشت 88
پ.ن: وقتی اتاقت رو مرتب می کنی همیشه یه چیزایی رو پیدا می کنی که قبل تر ها اونا رو به گذشته سنجاق کردی و گذاشتی تو گذشته بمونن...برگی از خاطرات...یادی از س.ص!
روزهاست که جاده ها تا نمی خورند و
پنجره ای وا نمی شود به سویم...
![]()
" من گریه می کنم، حالا برام بخند "