A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

همه عمر بر ندارم سر ازین خمارِ مستی

شماره ات را می گیرم

منتظر می مانم

دست هایم یخ کرده

بوق می زند

از پنجره می بینم

نور مهتاب بر درخت همسایه

بوق می زند

به روزهای رفته نگاه می کنم و اصلا دلم نمی خواهد...

اصلا دلم نمی خواهد دیگر به روزهای نیامده بیاندیشم

بوق می زند

آنقدر بزرگ شده ام که بفهمم دیگر به دوستی ها و عشق نباید تکیه کرد

من به اندازه ی تمام روزهایی که گذشت کش می آیم در پیچ  سیم تلفن

پیچکی که به دور هیچ می پیچد

بوق می زند

 -الو

صدایت از راهی دور ...

می شنوم و غرق می شوم

می شنوم و فرو می ریزم

من که بارها مرده ام از شنیدنت...

حرف می زنم

حرف می زنی

حرف نمی زنم

تو بگو

فقط تو بگو

بگذار برای روزهای در پیش صدایت را ذخیره کنم

بگذار برای یک عمر دلتنگی تو را ذخیره کنم

بگذار صدایت آنقدر در زندگی ام لبریز شود که دیگر هیچوقت هیچ چیز نتواند جایش را بگیرد

حواسم هست تو بگو

من فقط گوش می کنم....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد