A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

اسب نفس بریدە را طاقت تازیانە نیست...


هرچه قضاوت آنها در مورد من سخت بوده باشد، نمی‌دانند که من بیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام.
آنها به من میخندند، نمی‌دانند که من بیشتر به آنها میخندم.

من از خودم و از همه خواننده این مزخرفها بیزارم.

"زنده بگور، صادق هدایت"


آنقدر انتظار را کشیدم تا  بالاخره پاره شد

و

من پرت شدم

به یک تاریکیِ عظیم...

به یک تلخیِ بی پایان...



راندن در خیابان های خیس ِ نیمه شب، درد را مُسکّن می شود/نمی شود؟


باران می بارد...

حرف هایت در چشمم زمزمه می شود...

صدایش را کم می کنم.

لب هایت اما،

بی صدا با من سخن می گویند...


پ.ن: چیزی درباره ی باران هست که من عاشقش می شوم هر لحظه!

آرام است، پژواک یک تنهاییِ عمیق است... یک تنهاییِ عمیق...




خداحافظ


سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه‌های جدایی


خداحافظ ای شعر شب‌های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من
تو را می‌سپارم به د‌ل‌های خسته


تو را می‌سپارم به مینای مهتاب
تو را می‌سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می‌سپارم به رویای فردا


به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد
به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد


اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد



پ.ن: با اینکه علاقه زیادی به خواجه امیری ندارم ولی این آهنگ هارمونی خاصی دارد با این روزها، با این داستان!




هرچی آرزوی خوبه مالِ تو؟!!!!!!!!!!

پس من چی؟؟


گفت کسی مانده است که خواهد آمد

من می گویم ولی

جمله ها نا تمام...  

 

 

 

جاده به آخر رسید، ولی من نرسیدم... 

 


اگر تو بیایی

حالِ من خوب می شود

فاصله ها پوچ می شود


اگر بیایی

نارنجیِ پاییز، سبز می شود

تاریخ افسانه می شود


تو بیا

من قول می دهم

دیگر طلوعمان غروب نمی شود...