هرچه قضاوت آنها در مورد من سخت بوده باشد، نمیدانند که من بیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام.
آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم.
من از خودم و از همه خواننده این مزخرفها بیزارم.
"زنده بگور، صادق هدایت"
باران می بارد...
حرف هایت در چشمم زمزمه می شود...
صدایش را کم می کنم.
لب هایت اما،
بی صدا با من سخن می گویند...
پ.ن: چیزی درباره ی باران هست که من عاشقش می شوم هر لحظه!
آرام است، پژواک یک تنهاییِ عمیق است... یک تنهاییِ عمیق...
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظههای جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانهخداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمیمانی ای مانده بی من
تو را میسپارم به دلهای خسته
تو را میسپارم به مینای مهتاب
تو را میسپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را میسپارم به رویای فردا
به شب میسپارم تو را تا نسوزد
به دل میسپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
پ.ن: با اینکه علاقه زیادی به خواجه امیری ندارم ولی این آهنگ هارمونی خاصی دارد با این روزها، با این داستان!