کفش های خسته را که جفت می کنم
پای دلم برای رفتن، سست می شود
باران که به شیشه سنگ می زند
دلم برای نماندن، تنگ می شود
در این پاییز که هوای نبودنت، سرد می شود
آبان مرا، هم آغوشی سخت می شود
قرار است آبان آن قدر غصه ی تو را بخورد،
تا آذر از سرِ کوچه سرک بکشد...
پ.ن: پاییز فصلی ست پُر خاطره، پُر حرف، پُر صدا...ولی حیف که در ذهن ِ من و تو، کنجِ خاطره هایمان، پشت ماگ های داغ دارد یخ می زند... امسال پاییز قهر بود با ما که زمستان را صدا کرد...؟
نه به اندازه موسیقی حرف های تو
: )
دچار شدی
دچار یعنی عاشق..نه من عاشق نیستم، فقط کمی میگرن دارم...فقط کمی غُر می زنم...نه من دچار نیستم...
قربان تو