A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

زندگی را زیادی جدی گرفته ام...!


اگر همه ی روزها را داریوش بگوید، شب ها را سیاوش

صبح ها را آناتما، عصرها را اوانسنس

باز هم وقت را تلف می کنم

باز هم این پا و آن پا می کنم

شاید کسی بیاید،دستم را بگیرد، مرا از این قصه بیرون بکشد و بگوید قصه را اشتباهی داخل شدی دختر جون و مرا به قصه ی دیگری ببرد...


اگر همه ی روزها را سالسا برقصم، شب ها را تارانتلا

اگر همه ی ثانیه ها را برایت بخندم

تو می دانی و چشمهایم -که همیشه همه چیز را می گویند-

درد را نمی شود پنهان کرد خوبِ من

انگار کن که قانون سوم نیوتن در این مورد هم صدق می کند

* درد از بین نمی رود، فقط از صورتی به صورتِ دیگر تبدیل می شود...


حالا ما که هیچ

بگو با پاییز چه کرده ای که آبانش را این چنین می بارد...




نظرات 3 + ارسال نظر
1 دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.chokhchokh.blogsky.com

ziba bod.godddddddddddddddddddddddddddddd

haftasemane دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://www.haftasemane.com




وصاف علی به هر زبان باید گفت
این ذکر به پیدا و نهان باید گفت
در جشن ولی عهدی مسعود علی
تبریک به صاحب الزمان باید گفت ...

سلام [گل]

عیدتون مبارک [گل][گل]

سحر چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ http://ww.tarantella.blogfa.com

سلام خانمی. همین داریوس و سیاوش و اوانسنس برای تبدیل یه آدم شاد به یه افسردگی گرفته ی داغون کافی ان!!حواست باشه تارانتلا؟:)
می بوسمت. ممنون اط شعری که برام نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد