A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

وقتی دستام خالی باشه، وقتی باشم عاشقِ تو!


اگه احساسمو کُشتی

اگه از یـاد منـو بُـــــردی

اگه رفتــی بــــی تفاوت به غریبـه! سر سپــــردی

بدون اینـــو که دل من شده جــادو به طلســـمت

یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت


by siavash ghomayshi


و تابستانی که تمام شد؟؟

 

باید از فردا ساعتم را به وقتِ پاییز کوک کنم  

دلتنگی ها و گریه را می گذارم همین گوشه کنار آینه،  

باید رفت اما بدون خاطره

تنِ خسته را به جاده سپردم 

دلِ خسته را می سپارم به باد، هرچه بادا باد!  

 

 

من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانممن این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سوکه من آن سوی بی‌سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
همی‌گیرد گریبانم همی‌دارد پریشانممن این خوش خوی بدخو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا جان طرب پیشه‌ست که بی‌مطرب نیارامدمن این جان طرب جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
یکی شیری همی‌بینم جهان پیشش گله آهوکه من این شیر و آهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا سیلاب بربوده مرا جویای جو کردهکه این سیلاب و این جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاریکه این بازار و این کو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا گوید یکی مشفق بدت گویند بدگویاننکوگو را و بدگو را نمی‌دانم نمی‌دانم
زمین چون زن فلک چو شو خورد فرزند چون گربهمن این زن را و این شو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا آن صورت غیبی به ابرو نکته می گویدکه غمزه چشم و ابرو را نمی‌دانم نمی‌دانم
منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از بویشاگر چه اصل این بو را نمی‌دانم نمی‌دانم
جهان گر رو ترش دارد چو مه در روی من خنددکه من جز میر مه رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
ز دست و بازوی قدرت به هر دم تیر می پردکه من آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
در آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمدمن این گندیده طزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
دکان نانبا دیدم که قرصش قرص ماه آمدمن این نان و ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
چو مردان صف شکستم من به طفلی بازرستم منکه این لالای لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم
تو گویی شش جهت منگر به سوی بی‌سوی برپربیا این سو من آن سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جوییکه قیل و قال و قالو را نمی‌دانم نمی‌دانم
به دستم یرلغی آمد از آن قان همه قانانکه من با چو و با تو را نمی‌دانم نمی‌دانم
دوایی دارم آخر من ز جالینوس پنهانیکه من این درد پهلو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا دردی است و دارویی که جالینوس می گویدکه من این درد و دارو را نمی‌دانم نمی‌دانم
برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو راکه جز آن جعد و گیسو را نمی‌دانم نمی‌دانم
برو ای روز گلچهره که خورشیدت چه گلگون استکه من جز نور یاهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
برو ای باغ با نقلت برو ای شیره با شیرتکه جز آن نقل و طزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
اگر صد منجنیق آید ز برج آسمان بر منبجز آن برج و بارو را نمی‌دانم نمی‌دانم
چه رومی چهرگان دارم چه ترکان نهان دارمچه عیب است ار هلاوو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هلاوو را بپرس آخر از آن ترکان حیران کنکز آن حیرت هلا او را نمی‌دانم نمی‌دانم
دلم چون تیر می پرد کمان تن همی‌غرداگر آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی رامن آن ترکم که هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
بیا ای شمس تبریزی مکن سنگین دلی با منکه با تو سنگ و لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم

"مولانا - دیوان شمس"