A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

A girl with NO past!

اینجا می نویسیم چون دلمان تنگ است...یک اسم تمام هویت ما نیست!

حسِ دوست داشتنت شبیه یادِ خوش خاطراتی ست که با تو نداشتم!

 

ساعت 22:35 است. برای خودم چای می ریزم، می روم روی تخت کنارِ پنجره می نشینم...هوا خوب است، نسیم پرده را کنار می زند، هوا خوب است... حال و هوایم نه...  

فنجانِ داغ همچون ظهرهای لختِ این تابستانِ بی قرار تنم را لوس می کند، به انتهای کوچه نگاه می کنم...پیچ است، پیچ آدم ها را در خود گم می کند... پیچ آدم ها را با خود می برد،سرِ همان پیچ که تو محو شدی، خورشید از آسمان زندگی ام افتاد و من از تاریکی می ترسم... از سردرگمی هم...  

وقتی تمامِ مردم شهر، یک نفر، می شوند،

هیچکس حتی برای لحظه ای از زیرِ پنجره ی پنچرِ ما نمی گذرد.

خسته شدم از سطرهای طولانی و کشدار برای گفتن آنچه این روزها را در تقویم برایم هاشور می زند.  

 

پ.ن: می خواهم بدانی گرچه این سطرها را نمی خوانی ولی این روزها تمامیِ ضمایرِ دنیایم حاضرند به جز تو! 

روایتی که شاید جایی به دردِ کسی بخورد

 

همه ما وقتی درگیر بوده ایم شاید. درگیر خواسته ای که از دست رفته و در دل مانده. همه ما مزه گسش را همیشه در ذهنمان داریم: چیزی را که می خواستی دیگر نداری و نمی توانی باور کنی. نمی خواهی و نمی توانی.

ترک کردن و ترک شدن شاید وحشتناک ترین اتفاق دنیاست. اما وحشتناک تر از آن وقتی است که درد ترک کردن را کشیده ای و هنوز ترک نکرده ای، هنوز ترک نشده ای. از وقتی می گویم که دیگر مهم نیست چرا و چگونه و چطور رسیده به این سر بزنگاه. از وقتی می گویم که آوار ترک کردن و ترک شدن بر سرت می ریزد و باید بتوانی یا زیر آوار نمانی یا از زیر آوار سر بر آوری. از زنده ماندن و زندگی بعد ترک کردن می گویم.

مسخره است برای آدم خرد و خسته و خورده به بن بست نسخه نوشتن. این هم نسخه نیست. یک روایت است که شاید جایی به درد کسی بخورد، حتی خودم و همین بس است شاید. اگر وقت ترک کردن است یا ترک شدن یادت باشد فقط یک اشتباه را نباید مرتکب شد، این که چشمت و دلت با هم بروند و بی هم نمانند.

وقتی می رسی به لحظه پایان، بلند شو، چشمت را بردار از خواسته ات، دلت را هم. و با خودت قرار بگذار که تقسیم شوی به پیش و پس از آن. اگر پایت بلرزد برای یک لحظه برگشتن، برای دوباره نگاه کردن، برای یک نفس بیشتر از هوایی که پریده و بریده، همان جا بدان باخته ای و ترک شده ای و ترک نکرده ای. ترک کردنی که بیش از یک لحظه طول می کشد ترک کردن نیست. آغاز ترک خوردن است. اگر کسی جایت گذاشته تو جا نمان. اگر بمانی به امید معجزه دیگر مانده ای. ماندن یعنی گندیدن. حتی اگر اهل ترک کردن نیستی اهل ترک شدن هم نباش. چشم و دل و دستت را با هم ببر از جایی که لیاقتت را ندارد. چیزی را جا نگذار. ترک کردن طوفان کاملی است که باید فقط یک لحظه طول بکشد. بیشتر از آن را فقط می شود گفت خودزنی. ترک کردن وحشتناک ترین هنر دنیاست در این دنیای وحشتناک. اما نه وحشتناک تر از ترک شدن و ترک نکردن. دنیا همیشه برای تو بیش از یک قصه دارد برای گفتن. هیچ وقت گوش هایت را نبند از قصه نو شنیدن.

فرق فهمیدن و نفهمیدن این چند خط، فرق باختن یک عمر است به جرم یک رابطه با ماندن و بودن بعد یک فاجعه.   

 

 

 

 

 

پ.ن: کسانی که تو را دوست دارند، همیشه نگرانند. یک دوست می تواند نزدیک نباشد، رفیق نباشد، صمیمی نباشد ولی آشنا باشد، با تو... با درد... با زخم...

متشکرم از ف.د بخاطرِ این یادداشت، که آشنا بودم با تک تکِ واژه هایش...مرهمی بود بر آنچه درد می آورد این روزها.

Never back down

 

Walking away and giving up are not the same???!  

 

 

 

as Arash said,I wanna break free,I wanna walk away...

 

ای مردِ پر دردِ روزهای سخت،  

تو را به تمامِ محبت های بی سیاست معنی شده ام قسم،  

بگذار طعمِ تلخِ این حقیقت را یکجا قورت بدهم،  

جویدنِ این کابوس کارِ من نیست... 

نمایش خیمه شب بازی

 

عروسک هایی با نخ های نامرئی در دست هایی پشتِ پرده

و عروسک گردان شاید خدایی باشد با شوخی های از مُد افتاده... 

 

بیخود هم مسیرِ تو شدم!

 

دیگر من هم عجله ای ندارم، قدم هایت را آسوده تر، آرام تر بردار...  

  

fair play

اگر دقیقه ای مرا به سخره نمی گرفت،

اگر تو آدمِ مهربانِ قصه نمی شدی،

اگر این بازی اینچنین کسل کننده نبود،

اگر تاس هایم کم نمی آمد،

باز هم بازنده ی این بازی من بودم... و چه سخت است بازی را که خود شروع کرده ای بازنده باشی.



من اما،

با چشم های بسته نمی بازم،نه... من چشمانم از همیشه بازتر بود وقتی نقشِ سربازِ شکست خورده را بازی کردم.

تو کارگردانِ این صحنه ای، همه چیز به سلیقه ی توست، من فقط بازیگرم و می رقصم آنچنان که تو ساز بزنی... برقصان آنگونه که می توانی...

داریم مردانه بازی می کنیم

نوبتِ توست، تاس ها را بریز...